چو زین بگذری مردم آمد پدیدسرش راست بر شد چو سرو بلندپذیرندهی هوش و رای و خردز راه خرد بنگری اندکیمگر مردمی خیره خوانی همیترا از دو گیتی برآوردهاندنخستین فطرت پسین شمارشنیدم ز دانا دگرگونه زیننگه کن سرانجام خود را ببینبه رنج اندر آری تنت را رواستچو خواهی که یابی ز هر بد رهانگه کن بدین گنبد تیزگردنه گشت زمانه بفرسایدشنه از جنبش آرام گیرد همیازو دان فزونی ازو هم شمار | | شد این بندها را سراسر کلیدبه گفتار خوب و خرد کاربندمر او را دد و دام فرمان بردکه مردم به معنی چه باشد یکیجز این را نشانی ندانی همیبه چندین میانچی بپروردهاندتویی خویشتن را به بازی مدارچه دانیم راز جهان آفرینچو کاری بیابی ازین به گزینکه خود رنج بردن به دانش سزاستسر اندر نیاری به دام بلاکه درمان ازویست و زویست دردنه آن رنج و تیمار بگزایدشنه چون ما تباهی پذیرد همیبد و نیک نزدیک او آشکار |